سوسن پرور متولد 1354 در شهر اراك بازیگر ایرانی است. وی از سال 1372 بازی در تئاتر را آغاز كرد و در سال 1387 با سریال بزنگاه به شهرت رسید. وی در فیلمهای سینمایی چون رد كارپت، پشت در خبری نیست و زندان زندان بازی كرده و در كارهای مختلفی هم كارگردانی و نویسندگی تئاتر و هم بازیگری تئاتر و تلویزیون كرده است.
پرور اخیرا در دو نمایش با عنوان نماینده ملت به كارگردانی مجید مظفری و پالت از محمد حاتمی بازی كرده است و نمایش پالت هنوز هم ادامه دارد. این نمایش به كارگردانی و نویسندگی محمد حاتمی و بازی سوسن پرور، یزدان جیریایی، مهران رنج بر، بهنام شرفی، سمیرا كریمی، محمد نادری، محمد حاتمی این روزها به صحنه ایرانشهر میرود.
*چطور در پروژه پالت آقای حاتمی شركت كردید؟
خیلی اتفاقی و شانسی. دو هفته قبل از اجرا ایشان مرا به تمرین دعوت كردند، من هم متن را خواندم اما چیزی از آن نفهمیدم بنابراین تصمیم گرفتم هم برای دیر شدن كار و هم سخت بودن جواب رد بدهم، فرصت خیلی كم بود اما آقای حاتمی حرف مهمی به من زدند كه: «این متن از آن متنهایی نیست كه یك بار آن را بخوانی و متوجه شوی،باید چند بار بخوانی بنابراین به من اعتماد كن و كار را قبول كن».
نكته دیگری هم كه نمیخواستم این كار را قبول كنم این بود كه من تقریبا بین اذهان مردم به عنوان یك بازیگر كمدی شناخته شده ام اما این یك كار جدی بود و میترسیدم مورد اقبال مردم قرار نگیرم.
قبل از این كار هم من در كار نمانده ملت با آقای بهنام شرفی هم بازی بودم و تصور میكنم كه ایشان مرا به آقای حاتمی معرفی كرده بودند.
*حفظ كردن دیالوگهایتان دشوار نبود؟
چرا هنوز هم برایم سخت است، ابتدا كه مسلط نبودم پشت صحنه مدام متن میخواندم خدا را شكر میكنم كه از پس كار برآمدم، واقعا این كار برای محك بازیگریام یك محك بود. البته اجرای كار و شرایط آن نسبت به روزهای اول اجرا تغییر كرده است اما هنوز هم تا چندی پیش برای خودم یك ابهاماتی وجود داشت.
*درباره محتوای نمایش پالت توضیح دهید با توجه به اینكه مخاطب را شاید به وادی های سرگشتگی ببرد، این نمایش درباره چیست؟
خب نمایش آمیختهای از گمگشتیهای انسان است گاهی اوقات یك گمگشتیهایی انعكاسش در خنده و گاهی در گریه است، ضمن اینكه كلیت كار در یك خواب رخ میدهد بهرحال در خواب هم هیچ چیز منطقی نیست یك خواب كاملا سوررئال است اما همه چیز در نمایش براساس رئالیسم اتفاق میافتد و پیش میرود به جز آن سرگردانی در صحنه نخست كه البته الان هم كوتاهتر شده است.
*به نظرم كار خیلی طولانی است مخاطب را خسته میكند؟
الان نسبت به اجراهای اول براساس بازخوردها كوتاهتر شده است، صحنه ابتدایی كه شانزده دقیقه بود 9 دقیقه شده و صحنه انتهایی تغییر كرده و كوتاهتر شده است.
*درباره نقش خودتان توضیح دهید ابهامات زیادی برای مخاطب ایجاد میكند چطور با آن ارتباط برقرار كردید؟
اول این را بگویم كه درباره هیچ یك از كاراكترها نمی توانم با قطعیت صحبت كنم، چون ما ابتدا وارد فضای سوررئال می شویم اما چیزی كه برای خودم پیش آمد تا توانستم این نقش را ایفا كنم این بود كه در ذهنم گمگشتگی برای این زن تصور كردم چیزی كه مخاطب از آن خبر ندارد.
به طور مثال اینكه هرازگاهی از او چیزی میشنویم مثل اینكه میگوید، «پدرم دوست داشت سرهنگ شود اما تا گروهبان یكمی بیشتر نرفت، هنوز دستش از گور بیرون است»، اینجا ما متوجه میشویم كه وی دیگر خانوادهای ندارد . چند صحنه بعد میبینیم كه همین آدم با برخی آدمها تیك و تاك میزند فندكی دارد كه هیچوقت روشن نمیشود، حال یا این فندك روشن نمیشود برای اینكه این فرد به خلاف ادامه دهد و یا روشن نمیشود تا بالاخره یك روز جرقه بزند و اقبال زندگی او روشن شود بهرحال هركدام را بگیریم، شدنی نیست.
بنابراین شخصیت كاراكتر من در این نمایش نه خیلی فرد موجهی و نه غیرموجه است، یك چیز میانه است كه قضاوت اجتماع است كه او را به هر یك از این دو سو میكشاند.
*انتهای نمایش تكلیف هر یك از كاراكترها مشخص میشود یعنی وضعیتشان برای مخاطب روشن میشود اما این اتفاق برای نقش شما انگار نمیافتد؟
ببینید یك شعوری پشت این متنها وجود دارد در اپیزود آخر اگر خاطرتان باشد او میگوید «من نمیخواستم بیایم از آنها اصرار و از من انكار» دوباره میگوید «چقدر به من اصرار كردند تا بیایم و دوای دردم و بگیرم و بزنم به زخمم» همین یك قدم خوب برای بهتر شدن در زندگی او است، در نهایت میبینیم بالاخره وقتی این حرف را میزند شمارهاش هم میرسد. چون او بارها میآید به مطب پزشك و آخر نوبتش هم نمیشود حتی زمانی شمارهاش اعلام میشود باز درگیری ایجاد میشود او كتك میخورد و از مطب پزشك میرود، اما درنهایت برمیگردد.
*استقبال از كارتان چطور بوده؟
خوب بود ، مطمئنا افرادی كه یك بار آمدند برایشان تازه سوال ایجاد شده چون در بار اول شاید برخی چیزها روشن نشود مطمئنم ه این كار تا انتها پرمخاطب خواهد بود چرا كه استحقاق درخشیدن دارد.
*یك نكتهای كه درباره این نمایش وجود دارد اینكه گاهی این نمایش به نفع و گاهی به ضرر روانشناسان دم می زند..
كاملا چنین چیزی هست یكی از دیالوگهای خودم است كه میگویم پزشكان اصطلاحاتی دارند كه ما نمیفهمیم و ما دردهایی داریم كه آنها نمیفهمند»، این عین واقعیت است در جایی هم بهنام شرفی میگوید كه در زندگی زخمهایی هست كه نمیتوانی جای آن را به كسی نشان دهی!
در نهایت این مانیفست نمایش است كه علم پزشكی پایان دهنده دردهای ما نیست.
*در عین اینكه شما میگویید اوایل استرس كارتان زیاد بود اما خیلی مسلط كار كردید و این استرس به مخاطب منتقل نمیشد..
امیدوارم كه همینطور باشد و اینكه مخاطبان من را به عنوان یك نقش جدی بپذیرند.
*علت تغییر استایلتان نسبت به گذشته چه بود؟
برای نقشم این كار را كردم، باید یك كمكی به خودم میكردم چرا كه ابتدا كار خیلی مبهم بود، اصلا مخاطب نمیفهمد كه كجاست، حس خود من این بود كه آمدم بستری شوم و فكر میكردم اگر موهایم پسرانه باشد به نقشم كمك میكند و این پیشنهاد خودم هم بود و این تغییر استایل به مخاطب كمك میكند تا سوسن پرور گذشته فراموش شود، الان این یك چهره بكر پسرانه متفاوت برایم ایجاد كرده است.
*بین دیگر كاراكترها نقش كدام را بیشتر دوست داشتید؟
نقش افغان و نقش آقای بهنام شرفی چون خیلی خوب بازی كردند.
*در پایان نمایش مخاطب خیلی دلگیر میشود..
درست است من هیچوقت به آقای حاتمی نگفتم كه چرا در انتهای نمایش موسیقی شاد كار كردهاند اما بعد كه فكر كردم به این نتیجه رسیدم كه مخاطب آخرین چیزی كه با خود از سالن میبرد نجات دهنده و باید باشد و چه بهتر كه بعد از یك فضای غمگین ، موسیقی شاد باشد.
*در نهایت كار موسیقی را دست دارید؟
بله فوق العاده از گروه ایونت است، كلا این مجموعه با عشق سامان یافت،خیلی پتانسیلهای خوبی در این كار نهفته است اگر مخاطب حمایت كند به این باور می رسد كه همیشه هم خندیدن نقطه آخر نیست، دراین كار هم خندیده و هم گریه كرده واقعا یك شوك است باید یك لحظه بایستیم و نگه كنیم كه در كجای كارمان قرار داریم.